سروده اشک. محمود سیف
M. Saif:
( اشک )
اشک کی بارد خدا از بام چشم
تا رهی باشد به چشمه جام چشم
این همان چشمی که تو کردی عطا
پس چرا گردیده وی در دام چشم
عشق را بر من هویدا ساز و بس
تا ببارد نرگس زرفام چشم
من چرا غافل ز اسرار دلم
دل که دارد رازها با نام چشم
این گوهرهایی که در دل مدفن است
کن برون یا رب ز دال و لام چشم
زین قفس کی پر زند مرغ دلم
شاید آن دم کو رهد از وام چشم
دیده را باید مطیع دل نمود
دل امیری بایدش نی رام چشم
چشم اگربا دل بگردد همنشین
سیف کی گردد اسیر کام چشم
محمود سیف، بهار 97